دیروز رفتیم دانشگاه و کلی این سمت و اون سمت رفتیم واس کارای اداری مضحک و یسری قوانین مضحکتر! حتی کارمون به وزارت خونه هم کشید!
ولی خلاصه تجربه شد که قوانین وما درست نیستن! البته اینو از قبل بهش پی برده بودم، مثلا بردهداری هم قانون بوده یه موقع و مشکلی نداشته، و خب منطقا میدونیم که درست نیست! ولی این اولین بار بود که به صورت جدی این موضوع رو لمس کردم. و واقعا از مسئولین و قانونگذاران اینجور قوانین ناامید شدم!
نمیتونم خودم رو قانع کنم که قراره اوضاع بهتر شه و مطمئنم که این تازه اول کار بوده و قراره هر روز که جلوتر میریم بیشتر تو باتلاق فرو بریم و در نهایت محو شیم! ولی خلاصه میتونم فعلا بیخیال ماجرا بشم!
یه موضوع دیگه هم این بود که من تا اینجای زندگیم معتقد بودم که توی یه رودخونه دارم شنا میکنم که همون مسیر زندگیه. و بعضا توسط این رودخونه به جاهای مختلف کشیده میشم. و اصولا تلاشی نکردم که از مسیر خاصی برم و صرفا اگه قصدی داشتم و موفق نمیشدم خیلی ناراحت نمیشدم و از ادامه مسیر لذت میبردم. ولی الان که از ته دلم میخواستم که مسیر دیگهای رو برم و تقریبا یه روز به هر دری زدم و موفق نشدم، نمیتونم فقط مدت کوتاهی ناراحت بشم و ادامه بدم. احتمالا تا مدت خوبی از افرادی که سنگ انداختن جلوی پام عصبانی و ناراحت خواهم بود! F*ck them all!
انسانها (هیچ جا خانه نمیشود)
ولی ,مسیر ,یه ,قوانین ,هم ,ناراحت ,که از ,ولی خلاصه ,و موفق ,برم و ,بود که
درباره این سایت